به زیر آورم چرخ نیلوفری را (1/2)
آخیش ... راحت شدم.
بله داشتم میگفتم، پشتیبانم بعد نگاه انداختن به جواب آخرین سوالات ما، میرود سراغ سوالاتی که خودش باید جواب دهد و همه را میزند گزینهی یک. گزینهی یک هم این است که: «بلی، شرکت کرده است.» یا «بلی، گرفته است.» یا «بلی، آشنا است»؛ و سوالاتش هم این است که: «آیا دانش آموز شما درجلسه 5 نفره شرکت کرده است؟» یا «آیا او کتاب جمعبندی گرفته است؟» یا «آیا او با دفتر برنامهریزی آشناست؟»
یک لحظه ...
بله، به خیر گذشت. خطر از بیخ گوشم رد شد، نزدیک بود مراقب متوجه شود من چکار میکنم.
خب ادامه میدهم: با دفتر برنامهریزی آشناست یا نه؟
و اگر راستش را بخواهید من تازه بعد از خواندن آن سوالات اولین باری است که نام جلسه 5 نفره یا دفتر برنامهریزی یا کتاب جمعبندی به چشمم میخورد.
اصلا بیایید این مراقبها و پشتیبانها را به حال خود بگذاریم و برگردیم سر جلسه امروز، البته تا به حال هم در همینجا بودیم.
***
حالا که خوب به چهره و حرکات افراد اطرافم نگاه میکنم میفهمم که افراد شرکتکننده به طور کل دو دستهاند: یکعده که از اول تا آخر بیخیال همهچی شدهاند و با ورقهها و مدادشان بازی میکنند. دسته دوم هم آنهایند که که اولش خوب آمدهاند، خوب سوالات را حل میکنند، اما از اواسط آزمون به بعد کارهای همان دسته اول را انجام میدهند؛ اما دسته سومی هم هست، من ندیدهام ولی میگویند هست، دستهای از افراد که فکر کردهاند پشت جلسه کنکور نشستهاند؛ و از ابتدا تا انتهای جلسه سرشان روی برگه است و حتی از خیر یک سوال هم نمیگذرند. لازم به ذکر است که این موضوع عادی است. بله، همهجا باید عدهی کمی باشند که ساده باشند و موجب خندهی دیگران شوند.
ای وای ... نزدیک بود از اتفاقات واقع شده در دستشویی غافل شوم و شما را از فهمیدن آنها محروم کنم.
وارد سرویس بهداشتی که شدم عدهای داشتند اطلاعات رد و بدل میکردند، عدهای به آموزن و طراحانش بد و بیراه میگفتند و عدهای هم بودند که اعتقادشان بر این بود که مگر این آزمون چیست که ما بخواهیم در آن تقلب کنیم؟
***
اِه، چرا بعضیها دارند میروند؟! هنوز که دوازده نشده است. این که خلاف قوانین است. چرا مراقبین مانعشان نمیشوند؟!
***
اینجا دو صندلی هست که اول آزمون سرشان دعوا بود. نمیدانستم چرا؟ اما حالا که دقت میکنم میبینم که از همه صندلیها بهترند و جایشان هم دلبازتر است؛ و در ضمن منظرههای زیبایی هم از آنجا دیده میشود چون دید دارند به طبقهی پایین و طبقهی پایین هم ...
و راستی با این که ربطی ندارد و اصلا دوربینهای اینجا برای نظارت بر ما نیست اما بر حسب اتفاق این دو صندلی در نقطهی کور این دوربینها واقع شدهاند.
***
ساعت 10:20 است و نمیدانم چرا بر خلاف نوبتهای قبلی و اول همین جلسه، مراقبین میگویند: هرکه میخواهد برود، میتواند؛ پس من میتوانم بروم.
«شاید» که نه، حتما تا به حال فهمیدهاید من سر جلسه آزمونم. نمیدانم دقیقا چقدر نوشتهام (سر جلسه نمیدانستم اما حالا که دارم تایپ میکنم، میفهمم که هزار و سیصد و بیست کلمه نوشتهام) اما سرجمع با رفتن به دستشویی و وقفههایی که هنگام نوشتنم میافتاد حدودا میشود یک ساعت؛ و شما میدانید در اینمدت چند سوال حل میشد؟ نه، نمیدانید؛ من هم نمیدانم چون امتحان نکردهام اما مطمئنا خیلی. لااقل از پاسخنامهی من بیشتر. خیلی بیشتر. راستش خیلی خیلی بیشتر.
***
محل آزمون ما دانشگاه است و وای فای دارد. ولی ای کاش رمز نداشت و مراقبهای سختگیر هم میگذاشتند تبلت یا لبتاپ بیاوری تا من همینجا این یادداشتها را در وبلاگم منتشر کنم. یک از فایدههای این آزمونها برای همچون منی این است که بعد مدتها وبلاگم را بروز کنم. خدا برگزار کنندهاش را خیر دهد. پس حالا باید بروم خانه و شروع کنم به تایپ کردن و شاید ویرایش، اما نه، ویرایش چندانی نمیکنم تا شما تمام حس حاکم بر من در اینجا را بفهمید.
باید بروم تا مردم بدانند اینجا چه میگذرد. راستی یادم رفت بگویم، اینجا دسته چهارمی هم هستند، البته نمیشود بهشان گفت دستهی چهارم چون در واقع همان دستهی اولاند که تجربه کسب کردهاند و فهمیدهاند بیکاری بد است؛ و به جای این که سر جلسه بیکار بنشینند خود را مشغول کاری میکنند. مثل نوشتن، شعر گفتن و این جور کارها. من خودم کسی را میشناسم که شعر ناقصش را بعد مدتها سرِ همین جلسهها کامل کرد.
باید برخیزم و راهی خانه شوم اما قبل از آن باید نگاه سنگین پشتیبانم را هنگام تحویل پاسخنامهام که تقریبا عاری از سیاهی است، طاقت بیاورم. خدا را شکر این نظرسنجی را گذاشتهاند تا لااقل پاسخنامه ام خالی خالی نباشد. من نگران نیستم چون هنوز شش ماه دیگر تا کنکور مانده است.
- ۷ نظر
- ۱۴ دی ۹۳ ، ۱۷:۱۸